کانون فرهنگی تبلیغی نیلوفرانه

پایگاه اطلاع رسانی و ارتباطی مبلغان جوان

کانون فرهنگی تبلیغی نیلوفرانه

پایگاه اطلاع رسانی و ارتباطی مبلغان جوان

درس خارج فقه و اصول حضرت استاد آیت الله رضازاده (دامت برکاته)تاریخ93/02/01

موضوع: نظر چهارم/ احکام اولاد/ عقیقه
بحث در عقیقه کردن بود که یکی از مستحبات روز هفتم ولادت بچه است.
  
شرایع می فرماید: «و لو لم یعقّ الوالد استحب للولد ان یعق عن نفسه اذا بلغ».[1]
می فرمایند: اگر پدر فرزند خود را عقیقه نکرد، مستحب است که ولد بعد از بلوغ خودش را عقیقه کند.
جواهر می فرماید: «بل لو شک فی ذلک استحب له ذلک ایضا کما سمعته فی خبر عمر بن یزید»[2] (25/1/93)
می فرمایند: اگر فرزند شک داشت که پدرش او را عقیقه کرده یا خیر، باز هم مستحب است خودش را عقیقه کند همانطور که خبر عمر بن یزید دال بر همین مطلب است.
وجه دلالت خبر:
در روایت آمده: «و العقیقة اوجب من الاضحیة»، وقتی عقیقه بالاتر از قربانی بود، وقتی شک کرد، باز هم مستحب است که خود را عقیقه کند.


و یمکن ان یقال: عقیقه مثل دین است و اگر این قرض را کسی دیگر بدهد، ذمه مدیون بریء می شود، در عقیقه هم همین است، اگر دیگری برای انسان عقیقه کرد، ذمه خودش بریء می شود، این مطلب از بعضی از روایات که عقیقه به رهن تشبیه شد، استفاده می شود. مثلا در بعضی روایات بود که  «کل مولود مرتهن بالعقیقة» یعنی هر کس در گروه عقیقه است و گویا عقیقه دینی بر گردن اوست و دین را هر کس ادا کند، ذمه فارق می شود.

و الحاصل: عقیقه قبل از بلوغ بر پدر مستحب است و بعد از بلوغ بر خود پسر مستحب است.

شرایع می فرماید: «و لو مات الصبی یوم السابع قبل الزوال سقطت، و لو مات بعده لم یسقط الاستحباب».[3]
می فرمایند: اگر بچه قبل از ظهر روز هفتم فوت کرد، عقیقه ساقط می شود و اگر بعد از ظهر فوت کرد، این استحباب باقی است.
قواعد بنا بر آنچه ایضاح[4] نقل کرده، همین را فرموده اند.
جواهر می فرماید: «لخبر ادریس بن عبدالله عن ابی عبدالله علیه السلام».[5]
می فرماید: دلیل این حرف شرایع روایت ادریس است.
اما روایت:
محمد بن یعقوب... عن ادریس بن عبدالله عن ابی عبدالله علیه السلام «قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ‏ مَوْلُودٍ یُولَدُ فَیَمُوتُ‏ یَوْمَ السَّابِعِ هَلْ یُعَقُّ عَنْهُ فَقَالَ إِنْ کَانَ مَاتَ قَبْلَ الظُّهْرِ لَمْ یُعَقَّ عَنْهُ وَ إِنْ مَاتَ بَعْدَ الظُّهْرِ عُقَّ عَنْه‏».[6]
راوی از امام صادق نقل می کند: از حضرت درباره بچه ای که متولد شده بعد روز هفتم فوت کرد، آیا عقیقه برای او لازم است؟ حضرت فرمودند: اگر قبل از ظهر فوت کرد، عقیقه لازم نیست و اگر بعد از ظهر فوت کرد، عقیقه می شود.
این روایت مطابق تفصیل شرایع است.

قول دیگر:
در مقابل قول شرایع، قول دیگری است که می گوید عقیقه ساقط نیست، چه بچه قبل از ظهر بمیرد یا بعد از ظهر بمیرد. دلیل این قول، اطلاق ادله لزوم عقیقه است و در این روایت شرط زنده بودن بچه در روز هفتم نشده است و سقوط در روایت قبل، حمل بر این می شود که اصل استحباب باقی است اما تاکید آن از بین رفته است.
و فیه: ما دو دسته دلیل برای عقیقه بچه فوت کرده داریم، یکی اطلاقات و یکی روایت ادریس است که تفصیل بین مردن قبل از ظهر و بعد از ظهر داده شد، در اینجا مطلق حمل بر مقید می شود و باید حکم به روایت تفصیل کنیم و جمع بین روایات می شود.

شرایع می فرماید: «و یکره للوالدین ان یاکلا عنها، و ان یکسر شیئا من عظامها، بل تفصل اعضاء».[7]
می فرمایند: مکروه است که پدر و مادر از گوشت این عقیقه بخورد و همچنین کراهت دارد که استخوان عقیقه را بشکنند و باید جوری قطعه قطعه کنند که استخوان نشکند.
قواعد بنا بر آنچه ایضاح[8] نقل کرده، همین را می فرمایند.

اقول: اما نسبت به کراهت اکل والدین
نسبت به والدین و عیال والدین این کراهت وجود دارد و حتی اگر قابله از عیالات والدین بود، باز هم مکروه است که از گوشت استفاده کند.
جواهر[9] می فرمایند حتی برای عیالات علاوه بر والدین، اکل از عقیقه کراهت دارد و دلیل روایت است:
عَنْ أَبِی خَدِیجَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع «قَالَ: لَا یَأْکُلُ‏ هُوَ وَ لَا أَحَدٌ مِنْ‏ عِیَالِهِ‏ مِنَ الْعَقِیقَةِ وَ قَالَ وَ لِلْقَابِلَةِ ثُلُثُ الْعَقِیقَةِ وَ إِنْ کَانَتِ الْقَابِلَةُ أُمَّ الرَّجُلِ أَوْ فِی عِیَالِهِ فَلَیْسَ لَهَا مِنْهَا شَیْ‏ءٌ وَ تُجْعَلُ أَعْضَاءً ثُمَّ یَطْبُخُهَا وَ یَقْسِمُهَا وَ لَا یُعْطِیهَا إِلَّا أَهْلَ الْوَلَایَةِ وَ قَالَ یَأْکُلُ مِنَ الْعَقِیقَةِ کُلُّ أَحَدٍ إِلَّا الْأُمَّ».[10]

راوی از امام صادق نقل می کند: پدر بچه و عیالاتش از عقیقه نخورند و بعد فرمودند: برای قابل یک سوم عقیقه است و بعد فرمودند اگر قابله مادر پدر بود، یا جزء عیالات او بود، هیچی به او داده نمی شود و بعد فرمودند: استخوانها را نمی شکنند و بعد می پزند و بین مردم تقسیم می کنند و فقط به شیعه می دهند و بعد فرمودند: از گوشت عقیقه همه می خورند الا مادر بچه.




اصول



موضوع: حجیت ظن/خبر واحد/ادله حجیت خبر واحد/آیه نبا

در جلسه قبل مشخص شد که وجوب تبین نفسی نیست بلکه وجوب شرطی دارد و تبین بدون احتیاج به عمل، حرام شرعی می باشد.
مرحوم آقای خوئی تبعا لنهایة الافکار[1] می فرمایند از تعلیلی که در آیه ذکر شده است(ان تصیبوا) می فهمیم که وجوب تبین، نفسی نیست بلکه شرطی است -تبین کنید تا دچار جهالت نشوید- و قهرا مفاد آیه این خواهد شد که شرط عمل به خبر فاسق این است که تبین کنید و مفهوم این جمله این است که عمل به خبر غیر فاسق نیاز به تبین ندارد و این مفهوم، از ترتب تبین بر خبر فاسق بدست می آید در نتیجه از مجموع آیه بدست می آوریم که شرط عمل به خبر فاسق تبین است و مفهومش این است که عمل به خبر غیر فاسق تبین لازم ندارد پس خبر غیر فاسق حجت است بدون نیاز به مقدمه اینکه اگر خبر غیر فاسق بدون تبین حجت نباشد لازم می آید خبر عادل از فاسق اسوا حالا باشد(زیرا خبر فاسق با تبین پذیرفته می شود اما خبر عادل بدون تبین رد می شود) و اینکه عادل از فاسق اسوا حالا باشد بطلانش واضح است کما فی الرسائل[2].

محقق عراقی در نهایة الافکار[3] می فرمایند ما به این مقدمه ای که شیخ در رسائل فرموده است نیاز داریم یعنی بدون این مقدمه فهمیده نمی شود که بدون تبین می شود به خبر عادل عمل کرد به عبارت دیگر بر فرض اینکه بپذیریم وجوب تبین شرطی است ولی باز هم نیاز به مقدمه داریم.
توضیح ذلک:
ما در چند جا نیاز به تبین داریم:
1.در عمل به اصول عملیه که تا اصول لفظیه وجود داشته باشد به اصول عملیه عمل نمی شود.
2.در عمل به عمومات که تا خاص وجود داشته باشد به عام عمل نمی شود.
3.در عمل به خبر واحد
محقق عراقی می فرمایند معنای تبین در مورد سوم با دو مورد اول فرق می کند در مورد سوم مراد از تبین این که به دنبال علم یا اعم از علم و اطمینان بروید حال اگر مراد تحصیل علم باشد امر به تبین امر ارشادی است زیرا عمل بر طبق قطع و علم به حکم عقل می باشد و وجوبش ارشادی است نه مولوی تا بحث کنیم وجوبش نفسی است یا شرطی کما اینکه اگر اعم از علم و اطمینان هم باشد امر اینگونه است حال اگر قرار باشد در خبر فاسق با تبین بتوان به خبر وی عمل کرد ولی در خبر عادل نتوان باتبین به خبرش عمل کرد، خبر عادل اسوا حالا از خبر فاسق می باشد.

اشکال بر کلام آقای خوئی
اولا: مفهومی که شما ادعا کردید مفهوم وصف نیست بلکه فاسق لقب است نه وصف زیرا فرق لقب و وصف این است که اگر موصوف در کلام ذکر شده باشد و وصف هم آمده باشد این وصف است اما اگر موصوف در کلام نیامده باشد و فقط وصف ذکر شده باشد این وصف لقب خواهد بود و در آیه فقط وصف فاسق آمده است لذا داخل در مفهوم لقب می شود.
و ثانیا: این آیه ارتباطی به مفهوم ندارد زیرا مفهوم عبارت از انتفاء سنخ حکم و طبیعی حکم با بقاء موضوع، به عبارت دیگر مفهوم عبارت است از انتفاء سنخ حکم از موضوعی که در جمله ذکر شده است و در مانحن فیه انتفاء سنخ نیست زیرا موضوع در آیه مرکب از ذات و وصف می باشد و با انتفاء ذات، وصف هم از بین می رود زیرا موضوع مرکب می باشد و مرکب با از بین رفتن یک جزئش از بین خواهد رفت در نتیجه انتفاء حکم بخاطر انتفاء موضوع می باشد.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.